فرشید افکاری

اشعار سپید

فرشید افکاری

اشعار سپید

هیچ

«ناقوس»

در کوچه پس کوچه ی خیالاتی شعله ور

از سرم بیرون میزند

ناقوسی از جنس خواب های تر

وقتی بر بلندای آتشکده ی مرگ ، خون میزند

صدای ضجه هایی سوخته

دردهایی برافروخته ...

 

«هیچ»

خودم را جا گذاشتم

آنسوی مردابهای مه زده

در جاده های آنسوی خاکریز ابر

بین خیابانهای بهار و روزهای بی غروب

و حالا میان خاطراتی که مثل سنگهایی شناورند بر فرشهای اتاقی تیره

زندانی ام

خانه تکانی میکند روحم کلبه های گذشته را

و من از تصویر محوم میان بخار های آینه

بیرون می آیم تا قلب آتشی ام را

خاموش کنم

مثل گردی فرو می ریزیم

از قاب عکس شیطانی خویش

من اینجا هرگز پیدا نخواهم شد

اینجا جسمی روحوارم از درد

اینجا هیچم و سکوت شعله هایی سرد

آن جاده های بهاری در آسمانهایند و من دیگر

خودم را جا گذاشته ام

نظرات 2 + ارسال نظر
سپیدار 1389,08,04 ساعت 10:24 ق.ظ

سلام عزیز
خوشحالم که دوباره اینجا آپ شد ...با دوتا شعر زیبا
هیچ خیلی به دلم نشست و واقعن زیبا بود
شعرهات علاوه بر اینکه شعرهای بی نظیری هستند تابلوی نقاشی محشری هم هستند
باور کن با هر بار خوندشون غرق رویا میشم
خوشحالم که می نویسی و لذت میبرم
سلامت باشی عزیز بزرگوار

farshid 1389,08,05 ساعت 05:42 ق.ظ

سپیدار عزیزم ممنون از لطفت پیروز باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد