معرفی فرشید افکاری
آخرین شعر های فرشید افکاری
اینجا نمیخواهد کسی نسلِ اصیلش را
آینده آتش میزند نقشِ فسیلش را
افتاده بود آدم اگر بر خاکِ این شنزار
در گور جا میکرد حوّا هر دو بیلش را
این
بارانِ خون ترانه ی برزخ سروده است
امواجِ آذرخش در آوارِ دوده است
تاریخ دیده بود که ابلیس ِ رو به مرگ
خود را خدای فرقه ی جانی نموده است
دی
وقتی نقابهای توخالی به تن کنند
چرکین،لباسِ چهره ی جلّادِ تیره را
پنهان نمی شود به شب،هر نیشخندِ ترس
تا از دریچه میکِشد قلّابِ گیره را ...
مرا فرشته ی مرگی سوارِ قایقِ تن کرد
سرشت، موجِ هوس را دوباره سارقِ تن کرد
شب از شرارتِ خورشید ذُوب میشد و آخر
به گوی لُختِ زمینش لباسِ صاعقه تن
1)ساحل
غرقِ مهتابی تهی پرواز ، در کابوسِ شب
روحِ ساحل پَر زد از ژرفای اقیانوس شب
از درختِ حسرتِ عمرم به موجِ گیجِ تاک
سایه هایی مست میخندند در
1)
پروازِ کفن به ابر
باد از گوشش...
تا بوسه ی کرکس،اسکلت
آغوشش طوفانِ شنی برهنه را میگیرد
تا پوستِ گور را کُنَد
تن پوشش
2)
خورشید که تکه پ
1)
آمدم تا که به پایان برسانم سفرت
بس که از مهلکه ی مرگ شنیدم خبرت
با شرابی ابدی این همه گشتی تو در این
کوچه پس کوچه ی نورانیِ شق القمرت
بر
با کاسه ی چشمِ خدا شیطان؛ گدایی میکند!
با نیشخندی بر جهان فرمانروایی می کند...
بر صفحه ی شطرنج ها تا مینوازد جنگ را
نتهای مس را نغمه در صوتی طل
این باده ی خون,رازی در سینه ی هر تاک است
تصویرِ سکوتم با هر کینه ی پژواک است
صد روح که چرخانند اطرافم و خون نوشند
نشکسته اگر باشد: آیینه خطرناک ا
هر پگاهنگی شفق یک نغمه در تابوت هاست
خنده ی شیطان غروبی بر تن ِ فرتوت هاست
جسمِ کبریتی که میسوزد به نورآذینِ شمع
بی نیاز از عشوه ی لبهای سرخ و