فرشید افکاری

اشعار سپید

فرشید افکاری

اشعار سپید

مصلوب

«شهر شیشه ای»

مثل تکه سنگی بودم

در شهر شیشه ای

طرد شده و تنها

با آنکه میدانم

نهایت ِ جاده های مه آلود

رو به شهرهای سنگی

یا کوهی بلندست

یا دره ای عمیق

اما خواهم رفت

بودن در اینجا سخت است

زیرا به جنازه ات هم دست نمیزنند!

 

«مصلوب»

جسم خدا را مصلوب دیدم

بر صلیب ابلیسان

نگاه کن

بر چوبه های ذهن اهریمن

سر خدا را بردار

از زمین خونهای خشک

جایی که با اشک آواره ها

غسل میکنند

با خون بیگناهان

وضو میگیرند

نمازخوانان

بر خاک ساحل مرگ

بر جسم مردگان

پشت دستهای قنوتشان

سر به داران را دعا میکنند!

 

«شبهای سیاه»

همه خاکستری اند

اگر میشد سیاهی های دنیا را

به خاطر سپیدیهایش فراموش کرد

دنیا نورانی بود

ولی انگار تیرگی شبهای سیاه

آنقدر تکرار میشوند

که نمیتوان فراموشش کرد