«کائنات»
این همان صبحی است
که هرگز غروب نخواهد داشت
و آسمان
صحنه ی بارش یاقوت های سبز است
رودهای درخشان
از آبشاری الماس وار بالا میروند
از آبشاری که سقوط را نمی شناسد
دره ، دیگر پرتگاهی تیغه دار نیست
جلوه ی درخشش هفت کهکشان است
این همان صبحی ست
که معنی رویایی ابدی ست
آتشفشان دیگر غرش زهرآگین غروبهای پنهان نیست
خروش برفهای سرخ و زردست
و باد ، نسیمی از سوسن و یاس و بهار است
بگذار این گردباد عطرآگین
با رنگین کمان سیار و
پرنده های بی شمار و
سپیده های بارانی اش
مرا به دور تمام کائنات بچرخاند
بگذار تا برای ابد محو شوم
«پرچم»
میان چنگال نگاهی هراسان بودم
آن روز که ردپای خون را
دیدم
آن روز که باد
شاخه ها را میلرزاند در غبار سبز مزرعه
آن روز که بر تن آهوی سفید
خفاشی سرخ نشست...
و از این تصویر
پرچمی کشید آسمان بی رنگ
نگاه کن
سلام
واقعن زیبا بود
این همان صبحیست کههر گز غروب نخواهد کرد
این قسمت :
آتشفشان دیگر غرش زهرآگین غروبهای پنهان نیست
خیلی زیبا بود...
شعر بعدی هم
چه قدر زیبا سه رنگ پرچم رو تفسیر کرده بودین :
شاخه ها را میلرزاند در غبار سبز مزرعه
آن روز که بر تن آهوی سفید
خفاشی سرخ نشست...
تبریک میگم بابت این همه توانایی
موفق باشید شاعر بزرگوار