فرشید افکاری

اشعار سپید

فرشید افکاری

اشعار سپید

سایه های خون

«خنجر»

انگار خنجر ِ زبانشان

آنچنان نیش ِ تیزی ست

که زبان ِ خنجر از شرحش

قاصر است

در میان سایه های فکرهای کثیف

تن عفریته های هرزه را

با خنده ای پلید

میبینم

تنهایی آخرین راهیست

که این جاده های بی سرانجامی

رو به آدمکهای نقابدار

باقی گذاشته

 

«سایه های خون»

می بینم

رقص سایه های خون را

میان دیوارهای عبادتگاه خدایگان

می بینم هاله ای از صدای فریاد و شکنجه

ضجه های دختران اعدامی

میان تجاوزهای ابلیسان دیندار

میبینم

چرخش تن های دار زده

برای عبرت اسرار گویان

خنده ی اهریمنان

برای ترساندن حلاجها ...

میان آینه کاریهای گنبدشان

قطره های خون را

باید از این دین

از این خاک

از این دنیا فرار کرد اما

حتی رویا هم دیگر جای ما نیست

سم این کابوس تمام نشدنی

عالم رویا را هم مسموم کرد...

 

فرشید افکاری اسفند 1388