فرشید افکاری

اشعار سپید

فرشید افکاری

اشعار سپید

خاک و خون

اینجا مکان مرگ اوست

دختری افتاده است در خاک و خون

پرده ها درلرزشند از باد صبح

بنگر آن خونی که بر پرده نمایان میشود

رد خون را دیده ای روی زمین؟

رفته تا نزدیکی آن پنجره...

ریخته است خونش به روی پرده ها

من تصور می کنم آن لحظه را...

روی میز چند شاخه گل با رنگ سرخ

حلقه ی انگشتری نزدیک گل

کارد خونی روی کاشی های سرد

چشم دختر نیمه باز

در سکوت و بهت او

تر شده گونه ز اشکی همچو درد

آن صدای باد با تابیدن آن پرده ها

بوی خون آمیخته شد با بوی عطری آشنا

چه خبر بوده در این خانه ی منحوس وسیاه...

گرچه هرجا که خدا بود نبود در آنجا

میتوان دید صدایی ز لب فریادش

که کمک کن خدایا کمک کن خدا...

تا ابد میپیچد این فریاد جانکاه مخوف

در فضای خانه ی منحوس مرگ...

در اتاق تیره ی شیطان پست...

فرشید افکاری

شهر روح

شهر روح آشوب بود

صبح آن روز در آن شهر مه و خاک و غبار

تو به یک قبر پر از خاک سیاه

همه ی روح مرا هول دادی

من در آن گور تو را میدیدم

تو همانند شبح ایستادی

و به من خندیدی

با همان دست پر از خشم و گناه

خاک را روی سرم هول دادی...

گرچه اینها همه بود یک کابوس

تا ابد نیست خیالی که تهی باشد از

باور تلخ حقیقتهای

روزگار منحوس...


فرشید افکاری