فرشید افکاری

اشعار سپید

فرشید افکاری

اشعار سپید

پنجره

دور قاب پنجره

نقش پیچک های سبز

این سکوت لحظه های ساده ی شبهای سرد

در ورای پنجره

منظره ها در غباری از کویر

در دل رنگی اسیر

با درختی سرخ بر دار زمین

در میان ابرهای وهم سنگ

با عبور روزگار مردگان تیره رنگ

از پس این چارچوب راستی های سیاه

عالم ویران رسوایی بی روح خدا

این همه رنگ حقیقتهای نحس

در ورای پنجره...

در ورای پنجره حرفی نبود

...

فکرهای ملحد و

شعرهای حافظ و خیام من

مثل خنجرهای خیس از خون عرش

روی قاریهای روانی ام می بارید!

چتری نبود

کتابها را بر سرشان گذاشتند

تا مبادا

واژگان بیرحم الحاد

ذهنشان را بشکافد