فرشید افکاری

اشعار سپید

فرشید افکاری

اشعار سپید

شهر روح

شهر روح آشوب بود

صبح آن روز در آن شهر مه و خاک و غبار

تو به یک قبر پر از خاک سیاه

همه ی روح مرا هول دادی

من در آن گور تو را میدیدم

تو همانند شبح ایستادی

و به من خندیدی

با همان دست پر از خشم و گناه

خاک را روی سرم هول دادی...

گرچه اینها همه بود یک کابوس

تا ابد نیست خیالی که تهی باشد از

باور تلخ حقیقتهای

روزگار منحوس...


فرشید افکاری

نظرات 3 + ارسال نظر

سلام. جالب بود.

نازنین 1387,12,19 ساعت 07:00 ب.ظ http://nazanintanha.blogsky.com

عزیز واسه هر کی می نویسی زیبا می نویسی بهم سر بزن خوشحال می شم

فرشید 1388,03,31 ساعت 06:06 ب.ظ

سلام اگه وبلاگت رو می فروشی بهم میل بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد