فرشید افکاری

اشعار سپید

فرشید افکاری

اشعار سپید

خاموش

این نور را خاموش کن

که آتش ِ زیر ِ خاکستر

فقط در تاریکی نمایان است

در تالار خورشیدهای سرم

قدر شمع را که میداند

به جز اتاق سرد و تاریک قلب من

این نور را خاموش کن

که قعر روشن ترین دریاها همیشه شب است

کبریتت را دور بنداز

که حتی اگر ماه شعله ور شود

شب نمی میرد

خدا را لحظه ای بنگر

صدایم جنس خاکست و

نگاهم رنگ خاکستر

سرودم نغمه ی مرگ و شکوهم ظلمت اختر

خدا را لحظه ای بنگر

خدا را لحظه ای بنگر که عدل مرده ای دارد

دو دستش بر سر ظلم و

خداوندان ویرانگر

حبابی که به عمرم بود

دوباره آهنی گشته

نمیخواهم بمانم باز نمیخواهم بمیرم باز

در این دنیای بی یاور

جسدها پله ی فتحند

برای راه پیروزی

تن مردار بی نامان

بگشته بهرشان سنگر

خدا را لحظه ای بنگر اگر دنیا خدا دارد

چگونه فاسدانش را رها کرده درین محشر