فرشید افکاری

اشعار سپید

فرشید افکاری

اشعار سپید

دفتر

«دفتر»

این من بودم

لابه لای درختی که دفتری جا گذاشت

روی چمنهای تیز

باد از همه طرف روی وجود طوفانم راه میرفت

مثل یک خلأ داغ

تاریخ را ورق میزد خلسه ی خون...

 

 

«سایه»

روی خارهای سیاه ِ این کویر روشن

سایه ام قطعه قطعه شد

و در بوته های تیره جا ماند

حالا از سایه ام تنها پاهایش مانده

در آن هنگام که به دشتهای مخروطی 

و لاله زارهای هزار رنگ رسیدم

دیگر به خورشیدی خواهم رسید

که سایه نمیسازد

نور رنگینش

دیگر من روحی ام که هرگز جسمی نداشته

آنجا که در افق نور ارغوانی آسمان

قدم میزنند سایه ها و به ابدیت میروند

 

 

«دشت سپید»

این دشت سپید

کویری است فرش شده از پرهای کبوتران

و این گلبرگهای سرخ

که پرواز میکنند آرام

از زمین خون آلود

پیامی دارند برای آسمان

آسمانی که فرش شده

با دست های بیجان و پیراهنهای پاره

نظرات 1 + ارسال نظر
سپیدار 1389,07,15 ساعت 11:09 ق.ظ

سلام
چند بارخوندم و ... دست مریزاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد