-
نیستی
1391,02,28 21:03
قلمی از جنس خاک و غبار از تبار سراب در دستان روح من است این شعر از سرزمین نیستی می آید از شهرهای ویران از گردبادهای خاکستری با واژه هایی برخاسته از تابوت این شعر فرو ریخته از چشمان مرگ خیال و رویاهای سیاه از خونکده های درد و سکوت می آید
-
تردید
1391,02,16 19:54
از کوچه های کودکی از پنجره های رو به غروب گویی گذشته است این نسیم خردادی پرتردید انگار می لرزاند نگاهش پرده ی توری خیال و خاطرات ظهرهای سکوت را...
-
سرو
1390,10,18 04:53
گذشته ام هر روز از سوزانترین رویاها تا سپیدترین کابوسها و شب با سایه ای سبز در دستان بلندترین سرو خاطره میگذرد از آسمانم ... سکوت را واژه واژه ببار ای کویر همهمه های امید معنی ام کن بر پل آبی رویاها که می گذرد از رود تردید تا می رسد باز به نورانی ترین دهکده ی ... مرگ
-
مات
1390,05,22 10:32
«نقره ای» بر جاده ی شب بادهای نقره فام ، ورق می زنند دفتری را دفتری که تمام واژه هایش با نور مهتاب پرواز کرده تا آسمان انگار تکه های ابر می نویسند واژها را بر دفتر مهتاب و در جشن نور و ابرها ، خاطرات می وزند در پرتویی به سوی مرگ «مات» مه در خیابان و چراغهایی که یکی یکی خاموش میشوند و شهر را سیاه میکنند در این سیاهی و...
-
شهر برزخی
1390,03,15 22:14
«آنسوی شب» یک لحظه خشم ، پراکنده در صبحی سیاه و بوهای حک شده از وهم و خیال چون مِهی آنسوی شب پرده ای از گرد سکوت و ضجه های سرخ را گرفته در دست ؛ معبدی بی رنگ ... «اوج جاده ها» از آخرین در کابوس که رد میشد راهی نبود در چمنزارها سوزان و گلهای خونی روحم چون موجی تیره در افقی آونگ می تابید به خواب امید و محو می شد خیالش...
-
خوابهای باطل
1390,02,17 11:50
«خوابهای باطل» باقی مانده ی این شهر جا مانده در خوابهای باطل یک قطره خون می چرخد چون شعله ای سیاه اطراف سایه ها و شبح ها... شهری ست خفته در مرگ و مرگی ست برخاسته از خاک نقش مردگان بر پرده های آویخته ی کاخش میلرزد با صدای اذانها و نسیم داغ کویرها و رودی سرشار از خون با امواج مردارگونش جرعه ای از خوابهای باطل را نشانم...
-
مرز
1390,02,07 06:32
«کاغذها» بادی سپید مو از پنجره های نیمه باز و روزنامه های آویخته بر در و دیوار می لرزید و هوای غبار آلودی که می چرخید در خانه پرواز میداد تمام کاغذها را و این مِه خاکستری رنگ که گذشت از خاطرات عکسهای کودکی ام را پیر کرد «مرز» در مرز خون و کابوس میگذرم از خیابانهای سرخ و آخر جاده پنجره ای ست غرق در دود و آینه که دورتر...
-
انعکاس
1389,10,16 13:19
«انعکاس» گاهی در انعکاس نورهای شتابان آسمان را تا میزنند بر صحن واژه ها اخگران ذهن من ، همچون نامه ای بی آنکه بیفتد صاعقه ای خشک از درخت تنهایی ابرهای غمم بر تاریکی زندگانی شوم گاهی بی آنکه صدای موج سنگها بیاویزد بر چشم مناظر سرد پلکانی دریایی را میپیماید وجودم دریایی از عطر و روشنی رازها «جاده» پنجره موج میزند با...
-
یادها
1389,10,08 04:49
«موج» بگذار کلبه ای ببافند بر سکوتی آسمانی با نور مهتابی که میگذرد از دریاها رویای من جزیره ای میپوشد در آن دوردست در آن سوی اقیانوسهای نیلوفر و یاس که مواج ترین صدای غروبست «یادها» مثل گلیمی که از زیر پایت میکشند بر پلک مرگم مرگی که خوابیده کافیست بیدارش کنند تا غرق ِ چشمی کفن آلود شَوَم و رخنه کنم در سیاهی ِ یادها...
-
«نگاه»
1389,09,28 01:02
«نگاه» شال سفیدش در باد... ماه می درخشید می پیچید نگاهش در شاخسار مهتاب و روییده میشد عطری از شکوفه های سرخ «منظره» منظره : خون بر سنگفرش قطعه ای مرگ بر دیوار شهر آویخته طنابی منتظر و این پنجره... روحش پرواز میکند روزی به سوی آن غروب ماندگار «گردباد» ابر ، مجروح و شلاق رعد و برق ، سوزان خورشید گویی در انتهای کوچه ی شب...
-
نسیم عمر
1389,09,19 19:56
اشک درخت برگی که افتاد خانه به ده سال پیش بازگشت ثانیه های آبی زیر ابر مرا می برند به آسمان رودها با اعداد ، جاری میشوند میان پیچکهایی به عطر چهار فصل در منظره ی سنگها و صخره ها و گذر زمان میخکوب میشود نسیم عمر
-
تصویر یک رویا
1389,09,13 15:00
«تصویر یک رویا» تصویرش مثل یک آینه میشکند در مه و خورشید کم سویی از لا به لای ابرهای محو منعکس میشود بر رویش دودها میچرخم گرد برگهای خشک و درختان سرد پرسه میزنم بین خانه های بی سکنه و صدای درهای چوبی میشوم مثل بادی از نفس افتاده در پاییز که روزگاری در خاطرش رد شده از کنار شکوفه های بهاری و دشتهای ارغوانی مثل نسیمی که...
-
آزادی
1389,09,02 06:05
«شراب» من مستم از ندای شرابی که در هر دانه از خوشه های انگورش پیکر حلاجسیت آویخته «تدفین» روح فراموشی در من رخنه میکند و واژه ها مرا دفن میکنند در سنگلاخ کاغذپاره های سفید در میان بارش برگه های کتابی بی اسم تمام سیاه نوشته های لشکر ذهنم در دره ای بیرنگ خواهند افتاد و تابوتهای سرخ و مه آلود از دفتر دودوارم پرواز خواهند...
-
پرواز
1389,08,23 03:13
وقتی در انزوای غمی سهمگین مغزم سُر میخورد در سنگری پوشیده از وهم اتاق روحم را غرق رویا میکند نور عطرآگینی که از پنجره میپاشد و نور رنگارنگ چراغ بهار در خیابان خیالات جامانده منظره ی خاطرات بی نام و نشانم را صحنه ی آتش بازی جشنی بی دلیل میکند انگار لمس میکند ذهنم رویش پیچکهای براق الماس را روی سنگ فرش تیره ی مرگ و قلبم...
-
هیچ
1389,08,04 07:56
«ناقوس» در کوچه پس کوچه ی خیالاتی شعله ور از سرم بیرون میزند ناقوسی از جنس خواب های تر وقتی بر بلندای آتشکده ی مرگ ، خون میزند صدای ضجه هایی سوخته دردهایی برافروخته ... «هیچ» خودم را جا گذاشتم آنسوی مردابهای مه زده در جاده های آنسوی خاکریز ابر بین خیابانهای بهار و روزهای بی غروب و حالا میان خاطراتی که مثل سنگهایی...
-
دفتر
1389,07,15 09:43
«دفتر» این من بودم لابه لای درختی که دفتری جا گذاشت روی چمنهای تیز باد از همه طرف روی وجود طوفانم راه میرفت مثل یک خلأ داغ تاریخ را ورق میزد خلسه ی خون... «سایه» روی خارهای سیاه ِ این کویر روشن سایه ام قطعه قطعه شد و در بوته های تیره جا ماند حالا از سایه ام تنها پاهایش مانده در آن هنگام که به دشتهای مخروطی و لاله...
-
کائنات
1389,07,03 05:50
«کائنات» این همان صبحی است که هرگز غروب نخواهد داشت و آسمان صحنه ی بارش یاقوت های سبز است رودهای درخشان از آبشاری الماس وار بالا میروند از آبشاری که سقوط را نمی شناسد دره ، دیگر پرتگاهی تیغه دار نیست جلوه ی درخشش هفت کهکشان است این همان صبحی ست که معنی رویایی ابدی ست آتشفشان دیگر غرش زهرآگین غروبهای پنهان نیست خروش...
-
عصر جمعه
1389,06,29 05:39
عصر جمعه چای سیاه خانه ای تیره پر از پرده های آویخته و پنجره های سرد و روحی که انگار جا مانده در گذشته های مرده و وهم آلود
-
بی نشان
1389,06,25 03:43
«بی نشان» بازار شهر بود و غروبی سرد و بهتی در زمزمه های نور و شاخه گل سرخی زیر پای عابران ... که لگد میشد و هنوز بوی قلب شکسته ای را میداد که به سمت جاده های بی چراغ به سمت شهرهای بی نشان قدم میزد «چهره» دمیده شد صدای لولای در ِ نیمه باز و زوزه ی باد در ظهر تابستان و پنجه ی نوری سرخ از پنجره ی خونی شکسته بر صورتی...
-
بی نهایت
1389,06,19 01:00
«بی نهایت» مثل سپیدترین مرگ دنیا بر پیچکهای شیشه ای در اتاقی از یخ های آبی و گرم در تالار آینه های سیار پنجره های شب را میبندم تا نور سیاه زندگی تیره را در خود جلوه نکنم مثل سپیدترین مرگ دنیا با قدمهای عُمر در نور بی نهایت خاطره ها در بیکرانگی کهکشانهای فیروزه ای در سکوت چشمه سارهای ستاره ای این لحظه ی لاجوردی را با...
-
شیطان
1389,06,11 18:45
پیش از آنکه شیطان ظهور کند عجوزه های وحشت زده از چاه بیرون می ایند آسیابها با خون ِ رودها ، گندم آرد میکنند مناره های سر ، در کوهستان جسدهای سرد ، اذان میخوانند و شب از شهربازی کودکان مرده از جیغ مادران خفته از مدرسه های خون آلود و ساکت عبور میکند ، پیش از آنکه شیطان ظهور کند... سایه ها جنگ را لمس میکنند وقتی از...
-
صد «شاملو» آویخته ام
1389,06,01 07:12
من آبروی اندک ِ هر شاعرک را ریخته ام با شعر او آمیخته ام من در شکوه شعر او ، صد «شاملو» آویخته ام در پیش افکار نو ام ؛ «نیما» فسیلی گشته است فکر علیلی گشته است گویی کویر روح ما ، چون رود نیلی گشته است روزی که شعرش را دلم ، بر آسمان حک میکند صوت چکاوک میکند روی کویر داغ دل ، شب را چو پیچک میکند دریای روح زندگی بحر...
-
معبد سرخ
1389,06,01 07:11
قطره خونی بر سکوت آینه مثل آن معبد سرخی ست که با خون ساختند و در آن مردم خفاش عبادت کردند مثل یک خنجر ِ آتش به در خانه ی افسونگر مرگ مثل یک شعله میان نفس چشم پلید که پر از قبر تهی بود تنش که مرا باز کشید طرح بومی که مرا نقشه ی مصلوب کشید خاوران قصه ی هر روز ِ شبست هر شبی را که نسیمی به فنا شاخه ها را به دل مرده ی آونگ...
-
خاموش
1389,04,31 06:30
این نور را خاموش کن که آتش ِ زیر ِ خاکستر فقط در تاریکی نمایان است در تالار خورشیدهای سرم قدر شمع را که میداند به جز اتاق سرد و تاریک قلب من این نور را خاموش کن که قعر روشن ترین دریاها همیشه شب است کبریتت را دور بنداز که حتی اگر ماه شعله ور شود شب نمی میرد
-
خدا را لحظه ای بنگر
1389,04,30 04:39
صدایم جنس خاکست و نگاهم رنگ خاکستر سرودم نغمه ی مرگ و شکوهم ظلمت اختر خدا را لحظه ای بنگر خدا را لحظه ای بنگر که عدل مرده ای دارد دو دستش بر سر ظلم و خداوندان ویرانگر حبابی که به عمرم بود دوباره آهنی گشته نمیخواهم بمانم باز نمیخواهم بمیرم باز در این دنیای بی یاور جسدها پله ی فتحند برای راه پیروزی تن مردار بی نامان...
-
سراب
1389,03,06 07:02
«شعله ور» گلستان زجر سیراب و خونها تشته اند اینجا در دل هر غنچه ی سرخ ابراهیمی شعله ور است... «سراب» سه چشم سرخ می افتد به روی دندانه های سین سراب تا شراب ِ نگاه ، شنا کند کوچه های وهم را تا شاید دیگر نشانش ندهد خون گلهایی را که چه بیهوده ریخت به کویر ظلمی پایان ناپذیر تا شاید دیگر نشانش ندهد در تاکستان سوخته خوشه های...
-
فریب
1389,02,08 04:57
من میجنگم با آیینهای فریب حتی اگر بر گلویم ، صلیبها گره زنند حتی اگر چشمانم را غلاف ِ شمشیر دوسرشان کنند حتی اگر روحم را به خونهای ریخته بیاویزند حتی اگر بر قلبم سنگهای گداخته بریزند باز هم میجنگم با هر که و هر چه که دروغ مقدس است ... بر گِردِ معبد کسی میچرخند که نمیدانست زمین میچرخد که نمیدانست این چرخش عبث خنثی ترین...
-
صفر
1389,02,01 02:30
در این شبهای لعنتی که رنگهای روز میسوزد از بیابان خاطرات چال شده به رودهای فراموشی فرار کن نگذار جنازه ای منحوس از روزگار دور گلوی قبلت را بفشارد ... هرچه از دنیا دور میشدم بی ارزش تر به نظر میرسید ضربها و جمعها و رادیکالها ... وسط یک صفر ، دست و پا میزدند این زمین لعنتی از دور یک صفر بزرگ بود صفری پر از عددهای سرگردان
-
عطشهای خیس
1389,01,26 02:45
در هجوم بارش درختان و رویش باران در میان دریایی از برفهای داغ و عطشهای خیس پیدا میشود روح پریشانی از تو همچون لباسی بر تن هرزه ی حقیقتهای دروغین
-
کویر
1389,01,20 03:03
نفرین کویر بر آسمان میبارید وقتی که شلاقهای باد پنجه های خار را بر تن کویر به یادش می آورد و فریاد میزد برخیز